نتایج جستجو برای عبارت :

از شما چخبر

سلاممم... آخخیش بالاخره تموم شد! ولی بد تموم شد حداقل به عنوان کسی که شیش سال تو تیزهوشانش درس خونده می تونم بگم افتضاح
 بود. ولی یه بازه یه ماه وجود داره برای گشتن توی رشته ها، از پزشکی 
و دندون و دارو تا آبیاری گیاهان دریایی و پرورش علف های هرز... 
بیخی  اصلا دلم نمیخواد بهش فکر کنم!
 دلم برای تک تکتون تنگ شده! 
دقیقا دو ماه دیگه تولدمه، پیشاپش 18 سالگیم مبارک.
چخبر از خودتون؟ چخبر از کنکوریامون؟ 
+ مدت زیادی از بلاگ دور بودم..دلم یه قالب اختصاصی
 سلام  
بچه  ها خوبید خوشین 
امیدوارم که هم خوش باشید هم سرحال و هم دنیاتون بی غم 
بی غم امد  چ خبر چیشدع 
کی هست  کی رفته کی جدید امدع بگید بشناسیمتون 
یه مدت نبودم    ولی ک کنم دوباره برگشتم 
 واقعا نمیدونم که درمورد چی بنویسم براتون  قبلا یکم شادو شنگول تر بودیم 
حالا یکاریش میکنیم نگران نباشید 
و اما دیگه چخبر
سلاممممم،وی درحالی که روی مبل مچاله گشته و حبیب گوش میکند برای شما می نویسد:)حالتون چطوره؟حال منو بخواید بدونید بد نیستم شکر خدا:)
دلم لک زده براتون،برا شعرای جناب قدح،برای دانشجوهای استاد دانشگاه بیان:)،برا گندم گون که دلم می خواست بیشتر ازش خبر داشتم و و و...
این روزا کرونا نفسمو بریده،نه که گرفته باشما،خونه موندن داره روانیییممم می کنه،در چهار سال اخیر سابقه نداشته سه هفته تو خونه بمونم
فقط کتاب می خونم و فیلم می بینم تا تایممو پر کنم
شما
 
 
 
این روزها چقدر این گفتار مختارثقفی ملموس شده و مصداق داره
 ریس قوه قضاییه فعلی دستور رسیدگی به فساد مسئولین رو داده . و این روزا چقدر خبر فساد اطرافیان لاری جانی رییس قوه قضاییه سابق به گوش میرسه !! 
حلقه فساد یکی یکی داره برملا میشه و به هسته مرکزیش میرسه !!
اگر هسته رییس قوه قضای سابق باشه در این مملکت چخبر بوده ... ؟؟؟
چه گندی به نمک زده شده !!!
حبس شدیم تو دانشگاه و خوابگاه و هی تهدیدمون میکنن به بیرون نرفتن :| یه روز هم که کل درها رو بسته بودن و غیرخوابگاهی ها رو هم حتی در خوابگاه اسکان دادیم
هر دو نفر روی یک تخت خوابیدیم !
از اون طرف هم اینترنت نداریم.
احساس میکنم اسیر شدم واقعا
نه خونه ای ، نه خانواده ای ، نه دوستی ، نه کلاسی ، هیچی!
فقط درس و خستگی های بعدش که تو تنم میمونه این چند روز و دلتنگی واسه دیدن روی اونایی که دوسشون دارم
و حتتتتتی! یک هفته کنسل شدن کلاس ها و عوض شدن تاریخ امتح
بعد مدت ها سلام!
هوای پاییزییتون بی آنفولانزا :|
حقیقت اونقدر حرف ها دارم ک نمیدونم از کجا سر ریزشون کنم تو این پست..
از دانشگاه و امتحان ها بگم؟ از گذر  درسِ غولی ترم یک و دو بگم یا برم سراغ شلوغی سرم تو این روزها تو مسئولیت شبه پروژه؟!
خلاصه چی بگم؟
راسی بگید ببینم کسی بوده ک تو انجمن ها مسئولیت داشته باشه یا نه؟
خوبه مسئول شیم یا هیچ منغعتی نداره!؟
سود و زیانش چیه مثلا؟
بهم گفتن در حد اینک یه پیچ اینستا هم بزن براش و مدیریتش کن!
انجمن مسخره ای ن
امروز یک رب به چهار زنگ زدی. توی حیاط بودم بابام اومد بیرون وسطش مجبور شدم قطع کنم و توی اون چند ثانیه ناراحت از اینکه نکنه زنگ نزنی که دوباره شماره ات افتاد روی گوشیم. گفتی آش چی شد پس. از هزار روز قبل خدمت رفتنت میگفتم میری سربازی و من اش پشت پاتو درست میکنم. حالا بعد از یک هفته امروز دارم درست میکنم آش پشت پای عشقولیم رو و چشم قلبی بودم .گفتم مامانت درست کرده؟ همون روز اول؟ خندیدی گفتی اره ما رسم نداریم بذاریم یه هفته بگذره و خندیدم :-D گفتی از
سلام خوبی؟
چخبر...
به پست جدیدم خوش اومدی.
امروز میخوام در مورد نماز صحبت کنم. میدونم پاشنه آشیل خیلیاس ..
ببین نماز خوندن خیلی خوبه ، شاید اگه نمازت درست بشه بقیه مشکلاتت خود به خود حل میشه
ولی خب چرا ما تو نماز تنبلی میکنیم؟
واقعا چرا؟
خودمم تنبلی میکنم و گاهی اوقات نمیخونم 
ولی خب ما باید کم کم نمازمونو بخونیم و بعد هم اول وقت بخونیم تا از برکات و محبت الهی برخوردار بشیم.
نماز خوندن یعنی اعتماد به خدا ، یعنی امید به خدا، یعنی نترسیدن از آینده
قسمت 25
ماندگار با ذوق شوق خریدهای دست عزیزش را می‌گیرد و با خنده او را به داخل هدایت کرد.
- خوبم عزیز جان. شما خوبی؟ چخبر؟
- خوبم گل مادر مثل همیشه منم و پا دردم دیگه.
در حالی که درب اتاق شأن را می‌گشود گفت: از خاله احوال دارین خوبه؟
عزیزش در حالی به سختی و صورت درهم از درد که نشان دهنده پا دردش بود روی تشک کهنه و سفتی توی اتاق نشست و جواب داد.
- خوبه شکر چند روز پیش نامه‌اش رسید.
ماندگار در حالی که آهانی گفت بالشتکی را در پشت عزیزش قرار داد و گفت: ا
آنسو
همراه جمعیت جیغ و سوت کشید و دست زد. شعار ها را
نمیفهمید اما همچنان کف میزد و شانه به شانه الی میخندید. مهم نبود چخبر است، کنار
هم بودنشان اهمیت داشت و آتش سوزاندن های گاه و بیگاه. پسری با رفیق هایش کمی
آنطرف تر مشغول کری خواندن بودند، نگاهی به تیپش انداخت و لبخندی زد، نه از این
لبخندهای هیز. پیرزنی نزدیکشان با لهجه محلی از پسرک میپرسید که چه شده؟ او هم
برای اینکه جواب زن را ندهد خود را به ندانستن زد. آخه مادر شما چطور اومدید توی
حیاط دانشگ
فکر میکنم یک نفر باید صداهای ذهنم را ضبط کند. چند روزیست که چیز‌هایی به ذهنم میرسد اما یا موقع خواب است یا گوشی را بعد از 6 ساعت مداوم فیلم دیدن انداخته‌ام گوشه‌ای و تحمل دیدنش را ندارم. پیرنگ اصلی متن را به خاطر میسپارم و بعد موقع نوشتن سر از توییتر در می‌اورم. ادمی که روزی دو فیلم چند ساعته یا یک فصل سریال میبیند چه حرف خاصی برای گفتن میتواند داشته باشد؟ همین است که زنگ میزند به دوستش کلی میگوید چخبر و اخر سر میشنود میهمان اگرچه عزیز است ول
*داستان ریش من*
♻ تازه پشت لبم سبز شده بود و تارهای ریش نازکی گردی صورتم را پوشانده بودند، سنم مرز چهارده سالگی را پیموده بود و سال دوم دبیرستان را شروع کرده بودم.درس دینی و حفظ نخوانده بودم تازه پایان همان سال تحصیلی اولین مرتبه چهل روز جماعت تشکیل شدم.نماز را از اول دبیرستان، هنگامی که وارد فضای خوابگاهی شده بودم آغاز کردم، و یک کلاه سفید هم بر سر می‌گذاشتم.رئیس مدرسه که خودش هم نمازگذار بود در ابتدا چیزی نمی‌گفت اما کم کم وقتی من را می‌د
سلام آقا ، حالتون خوبه؟ چخبر؟اون دنیا چطوره؟اصلن یه سوال!اون دنیایی هم وجود داره؟
راستی آقا چی شد رفتی؟آقا شرمنده دوشنبه نیومدیم کلاستون!بچه ها خیلی واسه رامسر عجله داشتن :(
آقا شماهم دلت واسه ما تنگ میشه؟یا نه؟
راستی آقا تو عکس پروفایلتون از خدا خواسته بودید که چطور زیستن رو بهتون یاد بده،چطور مردن رو خودتون یاد میگیرید!درست میگم؟آقا مگه از خدا یادگرفتید که چطور زندگی کنید تا بخواید ببینید مرگ چطوریه؟
راستی آقا یکی از عکسای پروفایلتونم ا
سلام آقا ، حالتون خوبه؟ چخبر؟اون دنیا چطوره؟اصلن یه سوال!اون دنیایی هم وجود داره؟
راستی آقا چی شد رفتی؟آقا شرمنده دوشنبه نیومدیم کلاستون!بچه ها خیلی واسه رامسر عجله داشتن :(
آقا شماهم دلت واسه ما تنگ میشه؟یا نه؟
راستی آقا تو عکس پروفایلتون از خدا خواسته بودید که چطور زیستن رو بهتون یاد بده،چطور مردن رو خودتون یاد میگیرید!درست میگم؟آقا مگه از خدا یادگرفتید که چطور زندگی کنید تا بخواید ببینید مرگ چطوریه؟
راستی آقا یکی از عکسای پروفایلتونم ا
ما یک شرح حال باید تا شنبه هفته بعد بنویسیم.شرح حال های روانپزشکی هم جوریه که حداقل ۵ صفحه میشه ،باید نشست پای درد و دل بیمار و از همه دری باید پرسید، خیلی فرق داره با شرح حال هایی که تو بخش های قبل میگرفتیم. 
یک مسئله ی دیگه ای که هست ما دانشجوها برای تکمیل و یا بعضا برای کپی از روی شرح حال داخل پرونده عکس میگیریم و مینویسیم .اما توی بخش روان این کار جرم حساب میشه و پیگرد قانونی داره :/  اما بازم یواشکی میگرن که خیلی ریسکش بالاست . ما هم امروز به
 
آذر ماه سال 66 بود که گذر ایام به یک پیچ تند و یک تراژدی نزدیک میشد . همیشه انسان ها طی گذران زندگانی چنان درگیر روزمرگی ها میشوند که یادشان میرود حادثه خبر نمیکند. و یا اینکه باید همواره ، منتظر غیر منتظره ها بود. 
 
دم ظهر بود و عباس اقا با دستان زبر و ضخیمی که طی سالها کار سنگین فنی ،حسابی خشن و زوموخت شده بود آخرین پوتک رو بر فولاد سرخ و داغ دیده کوبید و تکه فولاد را درون سطل فلزی لبریز از اب فرو برد و بخار شدید به هوا برخواست. 
دقایقی بعد عبا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها